تنهایی

 

   رسم دوستی اینست.

                روزی با کسی آشنا می شوی

  انتخاب می کنی

                     دوست میداری

  دوست می دارد

                   و روز بعد :........"فاصله"

  "تنهایی"

              "تنهایی"

 

"تنهایی" 

 


 

صدای سکوت

 

 

 
دیگر به خلوت لحظه‌هایم عاشقانه قدم نمی‌گذاری،

دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی‌بینمت.

سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام .

من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبوررانه گذرنده ای؟!

من نگاه ملتمسم را در این واژه ها  پر کرده ام که شاید ....

دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است.
 
 و دستهایم بیش از هر زمان دیگر نام تو را قلم می زنند .
 
و در این سایه سار خیال با زیباترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم
 
نگاهت را جادویی می کنم که شاید با دیدن تصویر چشمهایت جادو شوی .
 
تا به حال نوشته بودم ؟
 
به گمانم نه !
 
پس اینبار برایت می نویسم که :
 
دست نوشته هایت سر خوشی را به قلبم هدیه می کنند .

می‌خواهمت هنوز ؟؟؟
 
گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند
 
اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند.

می‌خوانمت هنوز ، حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند.

هیچ بارانی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشه‌هایم بشوید.
 
و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شیدایی کردند کافی است.
 
به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که :
 
دلتنگت شده ام به همین سادگی .
 

 
 
باز این ترانه هارا عشق است
 
رخش سرخ بادپارا عشق است
 
باز در آب و هوای بی عشق
 
بادبان و ناخدا را عشق است
 
اهل بی مرز ترین دریا باش
 
های اهل همه جا را عشق است
 
ای قشنگ سازها و آوازها
 
                                     روزهای بی عزارا عشق است