دلم یک ماهی بود ماهی قرمز که بی تنگش نمی موند زنده هرگز یه روز یک عصر پاییزی وغمگین تو دیدی اونو با یک بهت سنگین با چشمات حرف زدی با قلب سردش دلش لرزید وفهمید سخته دردش دیگه عادت نداشت به تنگ آبش می خواست پهلوت باشه حتی تو خوابش ولی انگار فراموش کردی ماهی دلش می میره از بی هم صدایی دیگه چشمات براش حرفی نمی زد نگاش به قلب تو چنگی نمی زد تو با سنگ جفا تنگو شکستی داره می میره ماهی باز نشستی ؟
اینم یکی از شعرای خودم بود تقدیم به تو
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام وبلاگ جالبی داری به منم سر بزن
یک کلام : عالیه
دلم یک ماهی بود ماهی قرمز
که بی تنگش نمی موند زنده هرگز
یه روز یک عصر پاییزی وغمگین
تو دیدی اونو با یک بهت سنگین
با چشمات حرف زدی با قلب سردش
دلش لرزید وفهمید سخته دردش
دیگه عادت نداشت به تنگ آبش
می خواست پهلوت باشه حتی تو خوابش
ولی انگار فراموش کردی ماهی
دلش می میره از بی هم صدایی
دیگه چشمات براش حرفی نمی زد
نگاش به قلب تو چنگی نمی زد
تو با سنگ جفا تنگو شکستی
داره می میره ماهی باز نشستی ؟
اینم یکی از شعرای خودم بود تقدیم به تو