نفرین

 

 
 آرزودارم بگیرد آفتی زیباییت را

              تا که همچون من بگیری ماتم تنهاییت را

 آرزو دارم ببینم در عذاب بی وفایی

            اشک غم در چشم همچون آهوی صحراییت را

 بشکند قلبت الهی ای که قلبم را شکستی

           ای خدا سامان نگیرد عهد و پیمانی که بستی

 خنده بر اشکم زدی با خود پسندی

           آرزو دارم تو هم هرگز نخندی

 سادگی کردم اگر دل بر تو بستم

           ساده بودم ساده بر خاکم فکندی
نظرات 3 + ارسال نظر
سید محسن چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:21 ب.ظ http://mohsen581363.blogfa.com

سلام وبلاگ جالبی داری به منم سر بزن

[ بدون نام ] یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:24 ب.ظ

یک کلام : عالیه

ستاره یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:35 ق.ظ

دلم یک ماهی بود ماهی قرمز
که بی تنگش نمی موند زنده هرگز
یه روز یک عصر پاییزی وغمگین
تو دیدی اونو با یک بهت سنگین
با چشمات حرف زدی با قلب سردش
دلش لرزید وفهمید سخته دردش
دیگه عادت نداشت به تنگ آبش
می خواست پهلوت باشه حتی تو خوابش
ولی انگار فراموش کردی ماهی
دلش می میره از بی هم صدایی
دیگه چشمات براش حرفی نمی زد
نگاش به قلب تو چنگی نمی زد
تو با سنگ جفا تنگو شکستی
داره می میره ماهی باز نشستی ؟



اینم یکی از شعرای خودم بود تقدیم به تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد