خاطره

شیشه پنجره را باران شست.

از دل من اما،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

  



گل به گل،سنگ به سنگ این دشت

یادگاران تواند.

 

رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ

در تمام در و دشت سوکواران تواند...

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

رفته ای اینک،اما آیا باز بر می گردی؟

چه تمنای محالی دارم خنده ام می گیرد!



در میان من و تو فاصله ها ست.

گاه می اندیشم،

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!

  


تو توانائی بخشش داری.

دستهای تو توانائی آن را دارد؛

که مرا، زندگانی بخشد.

وتو چون مصرع شعری زیبا،

سطر برجسته ای از زندگی من هستی.

 


 

من در آئینه رخ خود دیدم، و به تو حق دادم.

آه می بینم،می بینم

تو به اندازه تنهائی من خوشبختی

من به اندازه زیبائی تو غمگینم
 
 
 
آرزومی کردم،

که تو خواننده شعرم باشی.

راستی شعر مرا می خوانی؟

نه،دریغا،هرگز،

باورم نیست که خواننده شعرم باشی.

کاشکی شعر مرا می خواندی!
 
 
 
افسوس!!!

آیا چه کسی تو را،

از مهربان شدن با من، مایوس می کند؟
 
ای مهربان من،

من دوست دارمت؛

چون سبزه های دشت

چون برگ سبز رنگ درختان نارون.
 

دوست دارم

 
 بر شانه من کبوتری است که فقط از دستان تو آب می خورد
 




 
وقتی زندگی سخت می گیرد تازه می فهمم که

 خیلی چیزهای را هنوز باید یاد بگیرم

زیباترین گل ..... رز سرخ است ..... اما
 
قسمتش ..... فقط خار است.





 
گفتم دوستت دارم.
 
جوابی ندادی...

پرسیدم حالا چکار کنم؟

گفت : فکر کردی اگر دوستت داشتم نمی پرسیدم؟
 
 
شب هایم پر شده از کابوس. هق هق و ....

من اما
س

ن

گ

شده ام....
 
 

دوستت دارم

  حتی اگر قرار باشد

   شبی بی چراغ، در حسرت یافتنت


 
  
تمام پس کوچه ها را


   زیر باران، قدم بزنم...


  

  
 مرا فراموش مکن...

 

 

پاییز




 

کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم...

کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم

برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد

آفتاب دیدگانم سرد می شد

آسمان سینه ام پر درد می شد





ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد

اشکهایم همچو باران

دامنم را رنگ میزد

و، چه زیبا بود اگر پاییز بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم ...








 

 دیشب چه شب عجیبی بود ! 

 نمیدانم چرا  …  راستش چیزی از دیشب یادم نیست . 

 تنها به خاطر می‌آورم که من بودم و تو بودی و ماه بود.
 

 ماه دیشب خیلی هیز بود ، همه‌اش از کنار کرکره‌ی اتاق سرک میکشید ببیند این تو چه
 
میگذرد .
 
 یادم هست تا ماه بود تو هم بودی .
 

 تو نزدیک بودی و ماه دور .
 
 
من به ماه نگاه میکردم و تو به من .
 
 صبح ... بیدار که شدم دیگر تو نبودی . 

 
صبح .. بیدار که شدم ماه هم رفته بود  .
 
 تنها چیزی که از دیشب مانده بود کرکره‌ی اتاق بود که هنوز بود .





شب شد

 

خورشید رفت

 

آفتابگردان عاشق به دنبال آفتاب آسمان را جست و جو می کرد

 

ناگهان ستاره ای چشمک زد !

 

آفتابگردان سرش را به زیر افکند

 

گلها خیانت نمی کنن