شیشه پنجره را باران شست.
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
در میان من و تو فاصله ها ست.
گاه می اندیشم،
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانائی بخشش داری.
دستهای تو توانائی آن را دارد؛
که مرا، زندگانی بخشد.
وتو چون مصرع شعری زیبا،
سطر برجسته ای از زندگی من هستی.
من در آئینه رخ خود دیدم، و به تو حق دادم.
آه می بینم،می بینم
تو به اندازه تنهائی من خوشبختی
من به اندازه زیبائی تو غمگینم
آرزومی کردم،
که تو خواننده شعرم باشی.
راستی شعر مرا می خوانی؟
نه،دریغا،هرگز،
باورم نیست که خواننده شعرم باشی.
کاشکی شعر مرا می خواندی!
افسوس!!!
آیا چه کسی تو را،
از مهربان شدن با من، مایوس می کند؟
ای مهربان من،
من دوست دارمت؛
چون سبزه های دشت
چون برگ سبز رنگ درختان نارون.
سلام ...
محمد جان خیلی توپ بود حال کردم ...فقط کسی میتونه مطالبت رو متوجه بشه که ...
موفق باشی ..
فدات امید عزیز
دوستارت امید عزیز ...
موفق باشی
سلام و خسته نبالشیذ واقعا زیبا و دلنشین بود حتما با من در ارتباط باش تا با هم بیشتر آشنا بشیم
در سلسله ی عشق تو , مغموم و صبورم
نازم بکش ای دوست , که مظلوم و صبورم
رندان همگی فرصت دیدار تو دارند
غیر از من دلساده , که محروم و صبورم
سلام آقا محمد
حالتون خوبه ؟ من که شما رو ندیدم ولی از چش سبز تعریفتونو شنیدم ( خنده ) مطالبتون خیلی زیباست
قربان شما عمو موفق باشید
سلام محمد
خوبین شما ؟
شما هم خیلی زیبا مینویسین عالی بود جملاتتون سرشار از عشق ...میدونی امید همیشه بهم می گفت که آدم توی خونه با این که مامان و باباشو خیلی دوست داره نمیتونه بعضی از حرفا رو بهش بگه ولی اگه یه داداش داشته باشه خیلی راحت می تونه باهاش در میون بذاره ................
موفق باشید .