دلتنگ دیدارت هستم...

 

 

دلتنگ دیدارت هستم اگر چه خودم از درون حصار تنهایی ام برایت مینویسم
 
از روزها و خاطرات خوشی سخن میگویم که تو انها را محو کر ده ای
 
از شروعی مینویسم که پایانی برای ان نیست
 
از ان همه دل بستگی ها دیوانگی ها ......
 
باور کن ای مهر بان من که تا ابد چشم به راه باز گشتت خواهم بود
 
من همان قایق شکسته بی بادبانم که ساحل را در پرتو نور فانوس محبت تو جستجو میکند
 
وبرای رسیدن به ساحل رهایی وبا تو بودن نه بیم ازامواج سرکش ونه ازطوفانهای سهمگین دارد

عاشقان و دلسوختگان

 

در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان .
 
 قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد
 
و پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ .
 
 کنار چوبهیه دار از من خواستند تا اخرین خواسته ام را بگویم 
 
 ومن گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم
 

                            
توی ساحل روی شنها قایقی به گل نشسته یکی با چشمای گریون گوشه ای تنها نشسته
 
 نگاه پر اضطرابش به افق به بینهایت ساکته
 
 اما تو قلبش داره یک دنیا شکایت توچشاش حلقه اشکه
 
 توی قلبش غم دنیا منتظر به راه یاره تا بیاد امروز و فردا باورش نمیشه
 
 عشقش همه دنیاش زیر آبه تنها مونده توی ساحل زندگی براش
 
 عذابه