کاش...
|
پرسیدند : هنگام غروب خورشید چرا زرد رنگ است ؟
گفت : از بیم جدایی .
خورشید , با همه ء درخشندگی در پایان هر روز, ناپدید می شود و جای خویش را به تاریکی می دهد ولی آفتاب
عشق , جاودانه در آسمان دل می درخشد و جان می بخشد و این روزی است که شبی بدنبال ندارد .
پرسیدم : عشق چیست ؟ گفت : آتشی است .
گفتم : مگر آن را دیده ای ؟ گفت : نه در آن سوخته ام .
کاش می دیدم چیست
آنچه از کلام تو تا عمق وجودم جاریست!
صدای قلب تو را ،پشت آن حصار بلند همیشه می شنوم
من در آن لحظه که صدای موسیقی احساس تو را می شنوم
برگ خشکیده ی ایمان را در پنجه باد
رقص شیطانی خواهش را در آتش سبز!
نور پنهانی بخشش را در چشمه ی مهر
می بینم.....
کاش می گفتی چیست؟
آنچه از کلام تو ، تا عمق وجودم جاریست......
سلام
خیلی زیبا نوشتی
موفق باشی
باسلام خدمت شما
ممنون می شوم نظر شما را درباره شعر هایم بدانم
منتظرم
موفق باشی .
سلام
بلگتون زیباست
محشر بود شعراش جالبتر موفق باشی