آرزو

تنهایی رو بیشتر از همیشه احساس می کنم .
 
خسته تر و دلتنگ تر از همیشه به دنبال پناهگاه امن و
 
مطمئن خود می گردم تا با رسیدن بهش کمی
 
آرامش بگیرم ولی مثل اینکه مهربونی که اون بالاست
 
 
مهربون عالم اگر تو اینطور میخوای باشه
 
من که حرفی ندارم همه ی دلتنگیها و بی کسی ها
 
برای من ولی ازت میخوام اونی که دوست ندارم
 
هیچ وقت غمشو ببینم بخنده و شاد باشه.
 
اونو تنهاش نذار و همیشه باهاش باش .
 
فقط ای کاش بهم می گفتی تا کی چشمهای
 
 

 
چندروزی است که تنهابه تومی اندیشم

ازخودم غافلم امابه تومی اندیشم

شب که مهتاب درایینه من می رقصد

می نشینم به تماشابه تومی اندیشم

چیستی؟؟؟    خواب وخیالی...
 
سفری....خاطره ای....
 
که دراین خلوت شبها به تومی اندیشم... 
 
 
 
 
نظرات 2 + ارسال نظر
امید عزیز دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:54 ب.ظ


امسالم کوله بارشو بست و رفت ولی صداهای عشق از

دلمان هنوز شنیده می شود ...

محمد جان صد سال دیگه عاشق بمون ... راستی یادت باشه

که ما دیگه گیلاسی شدیم .

شهروز پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.strangeman.blogfa.com

مطالبت خیلی جالب بود آدرستو در وبم می نویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد