در چشمانت چیست که مرا به سوی خود میکشد؟
در گرمی دست هایت چیست که دستهایم آنها را می طلبد ؟
در آینه چشمهایم بنگر چه میبینی؟
آیا می بینی که تو را میبیند؟
صدای طپش قلبم را می شنوی که فریاد میزند((دوستت دارم)) دوست ندارم که بگویم
دوستت دارم دوست دارم که بدانی دوستت
دارم دوستت دارم
نگاهی که همیشه از آسمان دزدیده ام
و ستاره ای که هر شب با دستانم خاموش می کنم
باور رفتن ...
باور گذشتن ...
باور باز نیامدن ...
و ردپایی مانده بر امتداد چشمانی خسته
رویاهایی پر از التهاب
خوابهایی پر از تب
و چشمانی که خیال رفتن ندارند .....
کاش دنیا خانه مهر و محبت بود ... کاش می توانستیم بی خیال و فارغ دست بگشاییم و
همه را در آغوش بگیریم بی سختی ... کاشکی چشمهایمان خالی از ریا بود و
حرفهایمان حرف باد و یک روز و دو روز نبود... دیگر جای گله نیست ...
من بدین بیمایگی ... بدین افسردگی نگاهها عادت می کنم کم کم ...
و چه بد است عادتهای سنگی ...چه سبک شده است هستی پشت لبخندهای دروغینمان !
کاشکی وزن بیشتری به روی شانه حس می کردم ...
کاشکی از این دریاچه روزی بیرون شوم .. چشمه ای ... لب جویی ...
و نگاه مهربانی که تا آخرین روز زندگیم مهربان باقی بماند ...
نه بماند حتی خشمگین ولی بمان
سلام
عزیز از نوشته هایت پیداست که دل داغونی از طرفت داری
عزیزم عشق یک طرفه غیر از هدر رفتن عمرت چیز دیگری نیست امیدوارم در عشقت همینجور که دلت میخواهد شود
با آرزوی موفقیت شما ... .
الهی محمد دلم بدات سوخت
انشاالله موفق و پیروز باشی
سلام محمد عزیز
امیدوارم اگه کسی رو دوست داری بهش برسی
متن هات خیلی قشنگه
موفق باشی
منم برات مثل بقیه ارزوی خوشبختی میکنم امیدوارم بهش برسی البته با این ماشین نمیشه باید یه زانتیا بگیری