بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

 

 


بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن
 


من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش
من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود


از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد

 
 
 
 

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود


گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه
!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم


حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت

 ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتی
م

 

من و تو

 

چه زیبا خواهد بود

                                                 
اگر ترا دلتنگی هایی باشد


از نوع من


دلم می خواهد احتیاجم


نیازم


درد خفه شده ی سینه ام را               

  
همان قدر احساس کنی

 
که گویی احتیاج توست

 
نیاز توست

 
درد ریشه دوانده در وجود توست

 
کوتاه سخن

 
دلم می خواست

 
"
تویی " نبودی


تو ، من


و


من ، تو بودیم

 

شاید آن وقت این روح سرکش آرام می گرفت


و


جای تمام دلتنگی ها را یک چیز پر می کرد


" بی نیازی"


نیازی از همه چیز و از همه کس

 
حتی از اندیشیدن

 
اندیشیدن به خوبی ها و عشق ها


آری حتی به عشق ها


چرا که وصل من و تو


حادثه ای خواهد آفرید

 
در فراسوی واژه ی عشق

 

تنهایی

 

   رسم دوستی اینست.

                روزی با کسی آشنا می شوی

  انتخاب می کنی

                     دوست میداری

  دوست می دارد

                   و روز بعد :........"فاصله"

  "تنهایی"

              "تنهایی"

 

"تنهایی" 

 


 

صدای سکوت