پاییز




 

کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم...

کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم

برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد

آفتاب دیدگانم سرد می شد

آسمان سینه ام پر درد می شد





ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد

اشکهایم همچو باران

دامنم را رنگ میزد

و، چه زیبا بود اگر پاییز بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم ...








 

 دیشب چه شب عجیبی بود ! 

 نمیدانم چرا  …  راستش چیزی از دیشب یادم نیست . 

 تنها به خاطر می‌آورم که من بودم و تو بودی و ماه بود.
 

 ماه دیشب خیلی هیز بود ، همه‌اش از کنار کرکره‌ی اتاق سرک میکشید ببیند این تو چه
 
میگذرد .
 
 یادم هست تا ماه بود تو هم بودی .
 

 تو نزدیک بودی و ماه دور .
 
 
من به ماه نگاه میکردم و تو به من .
 
 صبح ... بیدار که شدم دیگر تو نبودی . 

 
صبح .. بیدار که شدم ماه هم رفته بود  .
 
 تنها چیزی که از دیشب مانده بود کرکره‌ی اتاق بود که هنوز بود .





شب شد

 

خورشید رفت

 

آفتابگردان عاشق به دنبال آفتاب آسمان را جست و جو می کرد

 

ناگهان ستاره ای چشمک زد !

 

آفتابگردان سرش را به زیر افکند

 

گلها خیانت نمی کنن



 



 

 

یاد گذشته




 

  این دل من چه گویم که امشب باز بیداد کردهUpgrade your email with 1000's of cool animations

از این بیقراری که راه را دشوار کرده

من امروز با تو

تو فردا با من باش

برای یک لحظه ، یک لحظه به یاد من باش


                      

 

کاش مرا می فهمیدی آن هنگامی که دستانت برای همیشه مرا رها کردند
 

کاش مرا می فهمیدی آن هنگامی که عاشقانه برایت غزل غزل گریه

 می کردم

Upgrade your email with 1000's of cool animationsUpgrade your email with 1000's of cool animationsUpgrade your email with 1000's of cool animationsUpgrade your email with 1000's of cool animationsUpgrade your email with 1000's of cool animations

 

                                         

وقتی در تنهایی خودم قدم می زنم،

خاطرات با تو بودن

آرامشم را بر هم می زند.

چه پریشانی لذت بخشی است ، دلتنگ تو بودن...

دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده.

برای دیدنت...

دیشب در خواب منتظر آمدنت بودم ،

اما به خوابم هم نیامدی و درد انتظار را در خواب هم حس

 کردم...






                                  

کاش در محضر دل بودی و میدیدی تو

بر سر عشق، چه جنگی ست! بیا عاشق شو


 

 

« مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»

صورت آینه زنگی ست، بیا عاشق شو



می شود اندوه شب را

از نگاه صبح فهمید

یا به وقت ریزش اشک

شادی بگذشته را دید

می توان در گریه ابر

با خیال غنچه خوش بود

زایش آینده را در

خزانی دید و آسود

... در زندگی آنچه زود از دست می رود خود زندگیست . از این روزها فقط خاطراتی باقی می ماند، خاطراتی که در سرنوشتمان فقط گاهگاهی تصویر تاریک و روشن  این دوران را نمایان میکند و هر زمان که می گذرد برگی از صفحه خاطرات کنده و به پیمانه عمر اندکی افزوده می شود ...